indigo

فکر نمیکردم کسی روز دربی بره بله برون ... ولی من رفتم 😂

امروز خونه تون که بودم... داشتم تصور میکردم که به چشمات دارم خیره میشم ... در چشمات یه اقیانوس دیدم... یه موقع هایی نفس هام بند میومدم ... صدام میلرزید ... اون موقع که داشتی حرص میخوردی میخواستم بغلت کنم بگم اصن دلم نمیخواد آب تو دلت تکون بخوره ... خودتو ناراحت نکن عشقم

بالاخره این مراحل و این حرفای خونواده ها باید طی بشه ... یادم نمیره داشتیم میرفتیم پشت پنجره بودی ... خیلی کار قشنگی بود ... یک بوس اهورایی بر تو 😘

عشق ؛ انتظارش نامردِ ... عجب روزی بوووود .

 داشتم دراز میکشیدم یهو چشمام سنگین شد ... تقریبا در حالت بتا قرار گرفته بودم ... یهو صورتت جلو چشمام اومد ...  اومدی تو خوابم ... داشتم نگات میکردم ... چه زیبا بودی ... کاش الان تو هم به من فکر کنی ....

امروز هی زیر زیری نگات میکردم ...

عشق ؛ یه تصویر تاره ... پایانی نداره...

ابری که میباره... عاشق یه زخم کبوده...

یه درد حسوده ... بی هم نفسی اش بغض آلودِ

23:23

دربی 98 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی