یک شنبه حدود ساعت 10 نیم تا ساعت 1 دم مترو صبر کردم به ارزوی اینکه تو را ببینم ... که ای کاش میدیدم ...
چقدر ارزو کردم و توی دلم سعی میکردم سیم های اتصال کائنات رو وصل کنم که اون روز دانشگاه اومده باشی و توی برگشت ببینمت
.
.
.
نیومدی و دیر شد
یک شنبه حدود ساعت 10 نیم تا ساعت 1 دم مترو صبر کردم به ارزوی اینکه تو را ببینم ... که ای کاش میدیدم ...
چقدر ارزو کردم و توی دلم سعی میکردم سیم های اتصال کائنات رو وصل کنم که اون روز دانشگاه اومده باشی و توی برگشت ببینمت
.
.
.
نیومدی و دیر شد