indigo

بسم رب 

قسم به قلم ... دوستت دارم...

به حرمت تمام اوقاتی که با هم بودیم و آینده ای که معلوم نیست ؛ تو را از یاد نخواهم برد
فاطمه عزیز 
بخاطر تو و از تو نوشتن رو شروع کردم ... و حالا...

خودت میدونی توی این شهر پیدا کردن یه نفر که دنیا رو از زاویه هم ببینی چقدر سخته...

اما پیدا شد ... تو در زندگی من حلول کردی... که ساعت ها رو بدون اینکه بفهمیم از سیر تا پیاز دنیا حرف بزنیم

حس میکنم دنیا حسودی اش شد... هر بار که پیش هم بودیم معوذتین میخوندیم از شر شیطان رجیم...

حرفایی برای گفتن هست که نباید گفته بشه...

اما هر چه پیش بیاد ... انت حل هذا البلد ... و میدونی که شهر قلبم به نام توست...

.

.

.

.

نمیدونم شاید خدا دل شکستن رو بیشتر بخواد تا دل پیوستن ...

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی