indigo

۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

ازدواج مسئله‌ی پیچیده ای است، خیلی پیچیده.

آن قدر پیچیده که اغلب بعضی آدمها گه گداری از خودشان می پرسند: «به خاطر عشقه که دارم به این ازدواج ادامه میدم یا فقط به این دلیله که نمیخوام کس دیگه ای بیاد و مزاحمم بشه و بخواد از اول من رو بشناسه؟»
#فردریک_بکمن 

 

حس میکنم این پرسش توی سن های بزرگتر ، پررنگ تر میشه... البته همیشه مثال نقض هم هست. 

‏[نگاهم دست نگاهت را می‌گیرد ‌و فشار می‌دهد]

[ نگاهت را در آغوش می‌گیرم][انگار ساحل آرامش من آنجاست]

[اخ که چقدر دلم آغوشت را میخواهد]

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز، عشق بیش‌تر و صبر کم‌تر است

 

دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد
از دوردست‌ها به نگاهی بسنـده کن

.

.

.

دارم کمی احساس ناکامی میکنم... 

پلیدی ها ازم دور شید 

اوضاع تلویحا بازنده بازنده شده ؛ 

ذهن ام قفل شده . 

دائم توی خواب فکرم مشغول بود

که چی بگم ؟ چطور بگم ؟! از کجا به کجا بگم ؟!

حس میکنم کسی دلش به حال ما نمی سوزه ... دیشب فهمیدم کسی جز خودمون پیگیرمون میشه،

خودمون داریم در مسایلی که انتظار داشته میشه محل ورود عاقلانه و منطقی خانواده ها باشه ،  وارد میکنیم؛ امیدوارم کار درستی رو انجام بدیم . 

یه سال پیش بود یکی از دوستام توی همین مرحله ازدواج ش به شکست خورد. 

توکل به خدا 

وقتی تنها راه ارتباطی ام ، اینجا شده ... دائما سعی میکنم بیام اینجا "بسم رب " ها رو ببینم ؛ 

احساس وابستگی دارم ... میخواستم دلم دریایی و بزرگ باشه که انقدر زود تنگ نشه ولی زهی خیال باطل ...

 انقدر دلم تنگ میشه که اصن به چیزی از خودم تصور داشتم فرق کرده... دلتنگی عجب داستان غم انگیزی

دیگه حرف زدن نمیتونه این دل تنگی رو رفع کنه ... 

تازگی احساس میکنم که فقط یه آغوش بی انتها بتونه این دریای متلاطم رو آروم کنه ...

 چنان به سوی تو با سر دویده ام از سر شوق

که روی برف نمانده ست رد پا از من ... 

تصدقت گردم عزیز دلم 

امروز تماما به شما فکر میکردم ؛

دیشب از صحبت سیر نشدم ... دلم باز میخواد صدات رو بشنوم ... 

همه مرغان خلاص از بند خواهند
من از قیدت نمی‌خواهم رهایی...

تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می‌شود دوست می‌دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم

تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به خاطر بوی لاله‌های وحشی
به خاطر گونه‌ی زرین آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده‌ام دوست می‌دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه‌ها
پرواز شیرین خاطره‌ها دوست می‌دارم

شب بخیر :*

وقتی میزنه حاضرین در سایت 2 

فک میکنم الان شما اینجایی ... 

سلام محبوب من؛

مواظب خودت باش