indigo

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

سکوت ، بهتره از حرف های تکراری ، حتی حرف های جدید

چند دقیقه گذشت...

دوست داشتم یه پست مفصل بنویسم ولی وقت رو نمی گیرم؛

اصن دیگه حرفی ندارم که بخوام بزنم ... شاید بهتره پاک کنم ...

یه روز یه بارون واقعی میاد و همه چیزای توی خیابونای مغزم رو میشوره...

کل حرفم اینه که نباید این‌جوری می‌بود! 

پیش از انتقال به جهان ابدی میخوام روحی باشم که آزاد توی تمام دنیا ، طبیعت رو نفس بکشه ... آزاد پرواز کنم و هر جا به ثانیه ای برسم ... رها رها از هر چه هست ...

شبانه ها رو به شرمدن ستاره ها توی دامنه کوه ها و صحرا بگذرونم ... روز ها رو کنار صدای رود یا گرمای آفتاب یا سایه زیر درخت بگذرونم ... 

مشکل این دنیا، خود این دنیاست...

مسابقه ای برای رسیدن به هیچ جا... 

 

ناآمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه میکشیم نایند دگر

یا مالک الملک

چقدر برای امروز سختی ها رو توی زندگی تحمل کردم ...

امروز رو مدیون همه عزیزانم هستم ... 

نمیدونم اول باید از چه کسانی تقدیر کنم ... گریه ام میگیره
من هیچ بودم ...

چون جود ازل بود مرا انشا کرد

بر من ز نخست درس عشق املا کرد

آنگاه قراضه ریزه قلب مرا

مفتاح در خزانه معنا کرد

اول از مادرم باید تشکر کنم که این سال ها زندگی اش رو پای رشد من گذاشت ...

غیرت مند ترین زنی بود که تا الان دیدم... 

دوم باید از مادر بزرگم تشکر کنم که مسئولیت منو پذیرفت تا انسانی مومن رشد کنم ... این فداکاری ها از یادم نمیره

سوم از پدر بزرگم تشکر میکنم که روح بزرگش همیشه کمک حال خانواده اش بود ... خودش زندگی سختی رو گذرونده بود ولی برای راهنمایی هاش چراغ زندگی من بود... چقدر این روز بودنش رو حس میکنم

چهارم از پدرم تشکر میکنم مردی که توی این سال ها بودنش در کنار زندگی مون نقش پدر رو برای من زنده می کرد ... نقشی که کودکی از نعمت اش شاید محروم بودم

.

.

.

خدایا دوست دارم ... منو پاکیزه بپذیر ... رخصت و فرصت و توانی بده که اونی که از من میخوای رو عملی اش کنم ... چراغ هدایت ات رو برای من همیشه پر نور نگه دار ... تویی که نوری من بدون تو تاریک ... یا حی یا قیوم 

 

 سلام می کنم ...

به روزی که بدنیا آمدم 

به روزی که از دنیا می روم

و روزی که دوباره زنده می شوم